امام خامنه ای مد ظله العالی
 
 

خداوند به یکی از پیغمبران وحی نمود: فردا صبح ، اول چیزی که دیدی بخور، دومی را بپوشان ، سومی را بپذیر، چهارمی را ناامید مکن ، و از پنجمی بپرهیز .. !
صبح گاه از جا حرکت کرد، در اولین وهله به کوه بزرگ سیاهی برخورد متحیر ایستاد که چه کنم ! سپس با خود گفت : خدا دستور محال و نشدنی را نمی دهد، به قصد خوردن کوه جلو رفت ، هر چه جلوتر می رفت کوه کوچکتر شد، تا بصورت لقمه ای در آمده چون خورد دید گواراترین خوراک است !!
از آنجا گذشت ، طشت طلائی را دید طبق دستور گودالی کند و آن را پنهان نمود، اندکی رفت و پشت سر نگاه کرد، دید طشت خود به خود بیرون افتاده ، گفت : من آنچه باید بکنم کرده ام !
سپس به مرغی برخورد که یک باز شکاری آن را تعقیب می کرد، مرغ آمد دور او چرخید، پیغمبر گفت : من ماءمورم او را بپذیرم آستین گشود، مرغ وارد آستین شد، باز گفت : شکاری را چند روز در تعقیبش بودم ربودی ، 
با خود گفت : خدا به من دستور داده این را هم ناامید نکنم ، تکه ای غذا هم نزد باز افکند، 
از آنجا که گذشت مرداری یافت که بو گرفته و کرم در آن افتاده بود، طبق وظیفه از آن گریخت .
پس از طی این مراحل برگشت ، شب در خواب به او گفتند: تو ماءموریت خویش را انجام دادی ، اما حکمت آن ماموریت را دانستی ؟
گفت : نه .
به او گفتند: آن کوه ، غضب بود، انسان در وقت خشم خود را در مقابل کوهی می بیند، اگر موقعیت خویش را بشناسد و پابر جا بماند کم کم غضب آرام می شود و سرانجام به صورت لقمه گوارائی در می آید که آنرا فرا می دهد ..
اما آن طشت ، کنایه از کار خیر و عمل صالح بود، که اگر مخفی کنی ، خدا به هر طریق باشد آنرا در برابر کسانی ظاهر می کند که صاحبش را جلوه دهند علاوه بر ثوابی که در آخرت دارد..
اما آن مرغ ، کنایه از نصیحت کننده است که باید راهنمائیش را بپذیری ..
اما باز شکاری حاجتمند است که نباید ناامیدش کنی ..
و اما گوشت گندیده غیبت است ، از آن بگریز ..
نقل از امام رضا (ع) -بحار الانوار -عین الحیوة صفحه 521

برگرفته از سایت افسران جنگ نرم



دعای مشهوری منسوب به امام زمان(عج) است که حضرت در این دعا حدود چهل درخواست از ذات اقدس الهی می‌کند به همین منظور به شرح دعای حضرت ولی‌عصر(عج) به روایت حجت‌الاسلام سیدحسین هاشمی‌نژاد کارشناس مذهبی اشاره می‌شود که بخش نهم آن در ادامه می‌آید:

«اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفیقَ الطّاعَةِ وَبُعْدَ الْمَعْصِیَةِ وَصِدْقَ النِّیَّةِ وَعِرْفانَ الْحُرْمَةِ وَاَکْرِمْنا بِالْهُدى وَالاِسْتِقامَةِ وَسَدِّدْ اَلْسِنَتَنا بِالصَّوابِ وَالْحِکْمَةِ وَامْلاَ قُلُوبَنا بِالْعِلْمِ وَالْمَعْرِفَةِ وَطَهِّرْ بُطُونَنا مِنَ الْحَرامِ وَالشُّبْهَةِ وَاکْفُفْ اَیْدِیَنا عَنِ الظُّلْمِ وَالسَّرِقَةِ وَاغْضُضْ اَبْصارَنا عَنِ الْفُجُورِ وَالْخِیانَةِ وَاسْدُدْ اَسْماعَنا عَنِ اللَّغْوِ وَالْغیبَةِ وَعَلَى الْمُتَعَلِّمینَ بِالْجُهْدِ وَالرَّغْبَةِ وَعَلَى الْمُسْتَمِعینَ بِالاِتِّباعِ وَالْمَوْعِظَةِ وَعَلى مَرْضَى الْمُسْلِمینَ بِالشِّفآءِ وَالرّاحَةِ وَعَلى مَوْتاهُمْ بِالرَّأْفَةِ وَالرَّحْمَةِ وَ عَلى مَشایِخِنا بِالْوَقارِ وَالسَّکینَةِ وَعَلَى الشَّبابِ بِالاِنابَةِ وَالتَّوْبَةِ وَعَلَى النِّسآءِ بِالْحَیآءِ وَالْعِفَّةِ وَ عَلَى الاَغْنِیآءِ بِالتَّواضُعِ وَالسَّعَةِ وَعَلَى الْفُقَرآءِ بِالصَّبْرِ وَ الْقَناعَةِ وَعَلَى الْغُزاةِ بِالنَّصْرِ وَالْغَلَبَةِ وَعَلَى الاُسَراءِ بِالْخَلاصِ وَالرّاحَةِ وَعَلَى الاُمَرآءِ بِالْعَدْلِ وَالشَّفَقَةِ وَعَلَى الرَّعِیَّةِ بِالاِنْصافِ وَ حُسْنِ السّیرَةِ وَ بارِکْ لِلْحُجّاجِ وَالزُّوّارِ فِى الزّادِ وَالنَّفَقَةِ وَاقْضِ ما اَوْجَبْتَ عَلَیْهِمْ مِنَ الْحَجِّ وَالْعُمْرَةِ بِفَضْلِکَ وَرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ».

*علم

عرض شد باید از قلب و علم و معرفت صحبت شود و راجع به قلب مطالبی بیان شد، اما راجع به علم، ما دو نوع علم داریم، یک علم اکتسابی است که انسان با خواندن و استاد دیدن و مطالعه کردن و کوشش کردن نصیبش می‌شود. هر چه استادش بهتر باشد، دانشگاهش بهتر باشد، رشته تحصیلی‌اش بهتر باشد، نتیجه و حاصل بالاتر و بهتر است.

و یک علم داریم که خواندنی نیست و علم الهی است که نیاز به استاد و مکتب و دانشگاه ندارد، لذا حضرت عیسی مسیح(ع) در گهواره تکلم می‌کند و می‌فرماید:«اِنّیِ عَبْدُاللّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیّاً وَ جَعَلَنِی مُبَارَکاً»، استاد که نداشته معلم که نداشته؟ اما تکلم می‌کند و می‌فرماید: من بنده خدا هستم، خدا به من کتاب داده است و من را نبی قرار داده و وجود من را برای مردم مبارک قرار داده است. در علم الهی هیچ کدام از شروط اکتسابی وجود ندارد، یعنی استاد و مکتب و دانشگاه نمی‌خواهد و انبیاء و اولیاء صاحب چنین علمی بود.

حضرت امام صادق(ع) درباره علم الهی می‌فرماید: علم به آموختن نیست. علم تنها نوری است که قرار می‌گیرد در دل کسی که خداوند تبارک و تعالی اراده هدایت او را کرده است.

لذا بعضی از بزرگان بوده‌اند که مکتب نرفتند، اما به خیلی از علوم مسلط بودند. به عنوان نمونه حاج شیخ رجبعلی خیاط حوزه نرفته بود، درس نخوانده بود، اما خداوند به او عنایت کرده بود، یک پینه‌دوزی بود، در حرم سید‌الکریم که او هم حوزه ندیده بود. در زمان ملاعلی کنی، لحاف‌دوزی بود که مورد توجه حضرت ولی‌عصر(عج) بود و او هم مکتب نرفته بود، اما نور علم را خداوند در سینه‌اش قرار داده بود و این نور علم در اثر بندگی خدا و عبودیت در انسان پیدا می‌شود. لذا ممکن است خیلی‌ها درس بخوانند ولی به آن حقیقت نور نرسند چون بندگی خدا را نکرده‌اند.

*حدیث عنوان بصری

و برای اینکه این فراز از دعای امام زمان(عج) که فرموده‌اند «وَامْلاَ قُلُوبَنا بِالْعِلْمِ وَالْمَعْرِفَةِ» معنا شود، حدیث عنوان بصری را مطرح می‌کنیم تا ببینیم حقیقت علم چیست؟

علامه مجلسی در بحار می‌نویسد: من به خط شیخمان بهاءالدین روایتی را بدین عبارت یافتم: شیخ شمس‌الدین محمد بن مکی (شهید اول) گفت: نقل می‌کنم از خط شیخ احمد فراهانی از عنوان بصری که وی پیرمردی فرتوت بود که از عمرش نود و چهار سال سپری می‌گشت که گفت: سالیانی به نزد مالک بن انس رفت و آمد داشتم، چون جعفر‌ بن محمد صادق(ع) به مدینه آمد، من به نزد او رفت و آمد کردم و دوست داشتم، همان طوری که از مالک تحصیل علم کرده‌ام، از نزد حضرت صادق نیز تحصیل علم کنم.

روزی حضرت به من فرمود: من مردی هستم که دستگاه حکومت به دنبال من است (و آزاد نیستم و وقتم در اختیار خودم نیست و جاسوسان حکومتی مرا موردنظر و تحت پیگرد دارند)، علاوه بر این در هر ساعتی از شنبه‌روز وردها و ذکرهایی دارم که بدان‌ها مشغولم، تو مرا از وردم باز مدار و از علم آنچه می‌خواهی از مالک‌بن انس بگیر و به نزد او برو، چنان که قبل از این پیش وی رفت و آمد داشتی.

من از این جریان غمگین شدم و از نزد وی بیرون آمدم و با خود گفتم، اگر حضرت در من نشانه هدایت و خیری می‌یافت، مرا از رفت و آمد به محضرش و فراگیری علم محروم نمی‌کرد، پس به مسجد الرسول رفتم، داخل مسجد شدم و بر پیغمبر(ص) سلام کردم و بیرون آمدم، و فردای آن روز باز به روضه مسجد‌النبی آمدم و دو رکعت نماز گذارده و عرض کردم: خدایا! پروردگارا! از تو می‌خواهم قلب امام صادق(ع) را به من مهربانی کنی و از علمش مقداری روزی من کنی تا به سوی راه مستقیم و استوارت راه یابم و با حال اندوه به خانه‌ام بازگشتم و چون دلم از محبت امام صادق(ع) جرعه نوش شده بود، دیگر نزد مالک بن انس نرفتم و از منزلم خارج نشدم مگر برای نماز واجب، روزی بعد از نماز عصر بود که صبرم تمام شد و در حالی که سینه‌ام گرفته و طاقتم به پایان رسیده بود، کفش‌های خود را پوشیدم و ردایم را بر دوش افکنده آهنگ زیارت و دیدار جعفر‌ بن محمد(ع) را کردم.

چون به در خانه حضرت رسیدم، اجازه ورود خواستم یکی از خادمین بیرون آمد و گفت: چه کاری داری؟ گفتم: می‌خواهم بر شریف سلام کنم، خادم گفت: او در محل نمازش به نماز ایستاده است.

مختصری درنگ کردم که خادمی آمد گفت: داخل شو که برکت خدا بر تو روی آورده است. داخل شدم و بر حضرت سلام کردم، حضرت پاسخ گفتند و فرمودند: بنشین خداوندت بیامرزد.

در محضر حضرت صادق(ع) نشستم، حضرت قدری به حال تفکر سر به زیر انداختند و سپس سر خود را بلند کردند و فرمودند: ای اباعبدالله درخواستت چیست؟ در این لحظه با خود گفتم اگر برای من از این دیدار و سلامی که بر حضرت عرض کردم غیر از همین دعا هیچ دیگری نباشد همین بسیار است. حضرت دوباره سر بلند کردند و فرمودند: چه می خواهی؟ گفتم از خداوند درخواست کردم تا دلت را بر من نرم و مهربان کند و از علمت روزی‌ام کند و از درگاهش امیدوارم آنچه را درباره حضرت شریف خواسته‌ام به من عنایت کند.

حضرت فرمود: ای اباعبدالله، علم به آموختن نیست، علم نوری است که در دل کسی که خداوند تبارک و تعالی اراده هدایت او را کرده است، قرار می‌گیرد، پس اگر خواهان علم هستی، ابتدا در جانت حقیقت عبودیت را طلب کن و علم را با عمل کردن به دانشت بخواه و از خدای متعال طلب فهم کند تا تو را فهمیدن آموزد.



ادامه مطلب ...


به همه جواب می دهیم
عجمی از خادمان حرم مطهر امام رضا(ع) درباره معجزات دیده شده از حضرت در مدت خدمتش در حرم قدس رضوی می گوید: معجزات امام رأفت و مهربانی فراوان است. معجزات حضرت باید بررسی و بعد ثبت شود تا بتوان آن را اعلام نمود. فردی از آمریکا تماس گرفت و گفت: گوشی را به طرف آقا بگیرید. مدتی گذشت و دوباره تماس گرفت و گفت: خانه ام آتش گرفته بود و فقط می توانستم تماس بگیرم و از آقا کمک بخواهم و الان آتش مهار شده است و تماس گرفته ام تا از آقا تشکر کنم. "هر که بر درگه‌اش آید نرود دست تهی" این از عنایات امام رضا (ع) است. بهترین خواسته های ما در میلاد امام رضا(ع) این است "هرگز نگویمت بیا دست من بگیر/ گویم گرفته ای ز عنایت رها نکن".


تمام اتفاقات در یک لحظه رخ داد
علی ماشی از خادمان حرم قدس رضوی (ع) درباره معجزاتی که در حرم مطهر امام (ع) دیده برایمان می گوید: در آذرماه سال 1383 مفتخر به پوشیدن لباس دربانی حضرت شدم و از ایشان خواستم عنایتی کند و یکی از معجزات خودش را به من نشان دهد. مدتی بود که خدمت برایم عادی شده بود و می خواستم برای اطمینان قلبم ایشان عنایتی کنند. ساعت 10صبح بود. ساعت شیفت من رو به پایان بود. باران می آمد و عطر خاصی در حرم پیچیده بود. شنیده بودم اگر معجزه ای شود مردم به دنبال شخص شفا یافته می روند تا قطعه ای از لباس او را برای تبرک ببرند، اما من تا آن روز اتفاقی به این شکل ندیده بودم. تمام اتفاقات در یک لحظه رخ داد. در وسط صحن یکی از همکارانم داد می زد برادر علی کمک نمی کنی؟!

نگاه کردم و دیدم کودکی در بغلش است و به آرامی از پنجره فولاد جدا شد تا کسی او را نبیند و حرکت کرد تا به آن سمت صحن رود. وسط صحن مردم فهمیدند و همگی هجوم آوردند تا قطعه ای از لباس این کودک را برای تبرک با خود ببرند. سمت دوستم رفتم و کودک را از او گرفتم و به جایی بردم. سپس از مادرش پرسیدم موضوع چیست و او بعد از 10 دقیقه گریه کردن گفت: قلب بچه ام از کودکی بزرگ شده و شش ماهش است. دکترها جوابش کرده اند و آورده ایم این جا یا حضرت رضا (ع) خوبش کند، یا جسدش را همین جا دفن کنیم. از مادرش پرسیدم پرونده پزشکی همراهت داری؟! پرونده اش را نگاه کردیم و دیدیم مشکلش اساسی بوده، از پله های اتاق پایین آمدم.

در "ایوان طلا" یکی از خادمان حرم دختر سه ساله کوچکی در بغلش بود و تمام زائران دنبال او می دویدند. کمکش کردم و کودک را در اتاق آگاهی بردیم تا آسیبی به او نرسد. با لحنی خاص از پدرش پرسیدم: چه شده؟! و او پاسخ داد: در حال بازی کردن بود و سماور آب جوش بر رویش ریخت. گوشت یک پارچه ای بر روی صورتش در آمده بود و معالجه نمی شد. برای شفا یافتم به حرم امام رضا (ع) آوردیم و پس از شفا یافتن هیچ علامت و نشانه ای از آن لکه بزرگ در صورت دخترم نیست. پدرش باور نمی کرد. دیده بودم نابینا و فلج شفا پیدا می کند، اما این گونه معجزه خیلی عجیب بود. صورت دختر می درخشید.


گل مریم کنار ضریح
مرتضی اشکفتی از خادمان حرم قدس رضوی (ع) درباره معجزات در مدت خدمتشان در حرم قدس رضوی توضیح می دهد: اولین جلسه ای بود که روضه رضوی (ع) فضای کنار ضریح مقدس شستشو می شد. در مراسم حضور داشتم و مشغول صحبت کردن با حضرت شدم. مادرم از قبل سنگ کلیه داشت و قابل دفع نبود و نیاز به عمل کردن داشت. به حضرت گفتم: مادرم بیمار است و بعد یکی از شاخه های گل مریم کنار ضریح که هر روز عوض می شود و به مردم داده می شود را برای مادرم به خانه بردم. مادرم گل را بو کرد و بعد از آن بسیار گریه کرد. صبح از خواب بیدار شدم و مادرم گفت: معجزه شده و سنگ کلیه ام دفع شده است. پدرم گفت: امکان ندارد. مادرم آزمایش انجام داد و دیگر هیچ سنگی در کلیه اش دیده نشد. 9سال از آن ماجرا می گذرد و پس از آن ماجرا دیگر مادرم مریض نشد.

دوستی دارم که فرزند شهید است و روزی به حرم آمد. معجزه را قبول نداشت. برایش دلیل می آوردم و می خواستم برایش اثبات کنم که معجزه وجود دارد. در حال صحبت کردن بودیم که حرم شلوغ شد و خانمی که شفا پیدا کرده بود را به سمت آگاهی می بردند تا آسیبی نبیند و بررسی کنند تا واقعیت را بفهمند. در اتاق با کلامی منقطع می گفت: سال ها بود نمی توانستم صحبت کنم. داخل حرم نشسته بودم، نوری در گلویم وارد شد و الان می توانم صحبت کنم. خوشحال بود و مانند بچه ای که تازه می خواست صحبت کند، سخن می گفت. به دوستم گفتم امام رضا (ع) کرامتش را به تو نشان داد!

ماجرایی را نیز دوستم خادم حرم رضوی برایم گفت: فردی در ایالت متحده دوره خلبانی را گذرانده بود و می خواست مدرکش را بگیرد و خیلی آشفته بود. ایرانی در آنجا از او سؤال می پرسد چرا این قدر آشفته هستی و جواب می دهد: همسری دارم که بیمار است و پزشکان نتوانسته اند بیماری اش را تشخیص دهند و الان در بستر است و کاری از من بر نمی آید. آن فرد می گوید: دکتری را در ایران و شهر مشهد با نام "دکتر رضا" می شناسم و هر کسی پیش او می رود، مریضش خوب می شود. فقط با خودت قرار بگذار تا اگر همسرت خوب شد، هدیه ای به او بدهی. در هواپیما می نشیند و با خودش قرار می گذارد تا اگر همسرش سالم شد، هدیه ای به دکتر رضا بدهد.

به خانه می رسد و همسرش را سالم می بیند و ماجرا را از او می پرسد و همسرش می گوید: دکتر رضا خانه‌مان آمد و گفت هدیه ای که همسرت می خواست به من بدهد را برایم بیاورد. این فرد به مشهد می آید و در خیابان امام رضا (ع) دور فلکه آب به دنبال مطب دکتر رضا می گردد و نمی داند حضرت حیات مادی ندارند. یکی از دوستان خادم حرم او را پیدا کرد و ماجرا را از او سؤال کرد و او گفت: آمده ام از دکتر رضا تشکر کنم که همسرم را مداوا کرده است. خادم می فهمد و او را داخل حرم می آورد و او را جلوی ضریح می برد و می گوید دکتر رضا این جا هستند. آن فرد می رود و حضرت را زیارت می کند و در بازگشت به دوست خادم‌ام می گوید: دکتر رضا را دیدم و تمام مشکلاتم را به او گفتم و هدیه ام را به او دادم و ایشان قبول کردند تا همه مشکلاتم را حل کنند



پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:عمر , اشعار , عرب, :: 12:0 ::  نويسنده : امیرحسین

ابن قتيبه در شعراء آورده : مردى به نام حطيئه در ميان طائفه زبرقان بن بدر، سكونت گزيده ، آنان نسبت به وى بى حرمتى كردند. حطيئه از نزد آنان كوچ نموده در ميان طائفه بغيض اقامت گزيد و مورد اكرام و احترام آنان قرار گرفت . و سپس قصيده اى در ذم زبرقان و مدح بغيض سرود كه در شعر آخرش آمده :
دع المكارم لا تنهض لبغيتها

واقعد فانك انت الطاعم الكاسى (557)

زبرقان از شنيدن اشعار او بسيار ناراحت شده از او به نزد عمر شكايت برد و شعر آخر حطيئه را براى عمر خواند.
عمر به او گفت : حطيئه در اين شعرش نسبت به تو هيچ گونه توهين و هتكى ننموده است ، مگر دوست ندارى اين كه ، هم بخورى و هم بپوشى ؟
زبرقان گفت : ولى هيچ مذمت و هجوى از اين بدتر تصور نمى شود، عمر در اين باره از حسان بن ثابت داورى خواست ، حسان به عمر گفت : حطيئه با اين شعرش زبرقان را هجو ننموده بلكه بر او نجاست كرده است



پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:داستان سه همسر, :: 11:58 ::  نويسنده : امیرحسین

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در زمان هاى گذشته ، در بنى اسرائيل مرد عاقل و ثروتمندى زندگى مى كرد. او سه تا پسر داشت يكى از آنها از زن پاكدامن و پرهيزگار به دنيا آمده بود و به خود مرد خيلى شباهت داشت و دوتاى دگير از زن ناصالحه .
هنگامى كه مرد خود را در آستانه مرگ ديد به فرزندانش گفت :
اين همه سرمايه و ثروت كه من دارم فقط براى يكى از شماست .
پس از مرگ پدر، پسر بزرگتر ادعا كرد منظور پدر من بودم .
پسر دومى گفت :
نه ! منظور پدر من بودم . پسر كوچك تر نيز همين ادعا را كرد.
براى حل اختلاف پيش قاضى رفتند و ماجرا را براى قاضى توضيح دادند.
قاضى گفت :
در مورد قضيه شما من مطلبى ندارم تا بتوانم از عهده قضاوت برآيم و اختلافتان را حل كنم . شما پيش سه برادر كه در قبيله بنى غنام هستند برويد، آنان درباره شما قضاوت كنند.
سه برادر با هم نزد يكى از برادران بنى غنام رفتند. او را پيرمرد ناتوان و سالخورده ديدند و ماجراى خودشان را به او گفتند.
وى در پاسخ گفت :
نزد برادرم كه سن و سالش از من بيشتر است برويد و از او بپرسيد.
آنها پيش برادر دومى آمدند، مشاهده كردند او مرد ميان سالى است و از لحاظ چهره جوانتر از اولى است .
او هم آنان را به برادر سومى كه بزرگتر از آنان بود راهنمايى كرد.
هنگامى كه پيش ايشان آمدند، ديدند كه وى در سيما و صورت از آن دو برادر كوچكتر است . نخست از وضع حال آنان پرسيدند (كه چگونه برادر كوچكتر، پيرتر و برادر بزرگتر جوانتر است ؟) سپس داستان خودشان را مطرح كردند.
او در پاسخ گفت :
اين كه برادر كوچكم را اول ديديد او زنى تندخو و بداخلاق دارد كه پيوسته او را ناراحت مى كند و شكنجه مى دهد، ولى وى در برابر اذيت و آزارش ‍ شكيبايى مى كند، از ترس اين كه مبادا گرفتار بلايى ديگرى گردد كه نتواند در برابر آن صبر داشته باشد از اين رو او در سيما شكسته و پيرتر به نظر مى رسد.
اما برادر دومى ام همسرى دارد كه گاهى او را ناراحت و گاهى خوشحال مى كند، بدين جهت نسبت به اولى جوانتر مانده است .
اما من همسرى دارم كه هميشه در اطاعت و فرمانم مى باشد، هميشه مرا شاد و خوشحال نگاه مى دارد. از آن وقتى كه با ايشان ازدواج كرده ام تاكنون ناراحتى از جانب او نديده ام ، جوانى من به خاطر او است .
اما داستان پدرتان ! شما هم اكنون برويد و قبر او را بشكافيد و استخوانهايش ‍ را خارج كنيد و بسوزانيد، سپس بياييد درباره شما قضاوت كنم و حق را از باطل جدا سازم .
فرزندان مرد ثروتمند برگشتند تا گفته هاى ايشان را انجام دهند.
هر سه برادر با بيل و كلنگ وارد قبرستان شدند، وقتى كه دو برادر تصميم گرفتند كه قبر پدرشان را بشكافند، پسر كوچكتر گفت :
قبر پدر را نشكافيد من حاضرم سهم خود را به شما واگذار نمايم . پس از آن برادران نزد قاضى برگشتند و قضيه را به او گفتند.
وى پاسخ داد:
اين كار شما در اثبات مطلب كافى است ، برويد مال را نزد من بياوريد.
امام محمد باقر عليه السلام مى فرمايد:
هنگامى كه مال را آوردند قاضى به پسر كوچك گفت :
اين ثروت مال تو است . زيرا اگر آنان نيز پسران او بودند، مانند تو از شكافتن قبر پدر شرم و حيا مى كردند.

برگرفته ازسایت مذهبی دات ای ار



از مرحوم حاج شيخ فضل الله نورى پرسيدند كه چرا يكى از اين پسران شما بدين غايت شرور (يخرج الميت من الحى و الظلمه من النور ) شده ؟ فرمود آن چيزهائى كه من از اين ديده ام و مى بينم شما نديده ايد بعدا خواهيد ديد اين همانا قاتل من خواهد بود و كسى است كه در پاى دار من كف زنان اظهار مسرت كرده و تبريك گويان باشد گفتند از چه رو اين آثار از او ناشى مى گردد فرمود از آنكه شيرى كه خورده نجس و خبيث بوده شير دهى كه او را تربيت نموده نجس و پليد بوده است گفته داستان او را بيان فرمائيد فرمود: آن زمانى كه در سامراء در محضر استاد بزرگ ميرزاى شيرازى مشرف بودم خداوند اين پسر را به من داد. مادرش بى شير بود ناچار گرفتن دايه و مرضعه براى او شديم بدون تحقيق زنى را براى دايگى او اجير گرفته و به تربيت او گماشتم تا حدود دو سال شير داد بعد معلوم گرديد كه آن زن ناصبى و از خوارج بوده و دو سا شير پاك به او داده است (قضى الامر الذانى لا يعلل ) نجس و حرام مجهول هم تاثير خود را ابراز مى كند (مولف گويد آخر همچنان شد كه فرموده بود.



شنبه 11 آبان 1392برچسب:خدا,شیطان, :: 19:49 ::  نويسنده : امیرحسین

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند.
لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد،
خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.
مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و
در همان نقطه مجدداً زمین خورد!
او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش
را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید.
مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))،
از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.
مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد
ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست
در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.
مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.
مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود.
مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.
مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد.
شیطان در ادامه توضیح می دهد:
((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.))
وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید،
خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم
و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید.
به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر
باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید.
بنا براین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.
داستان:
کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیاندازید. زیرا هرگز نمی دانید
چقدر اجر و پاداش ممکن است ازمواجه با سختی های در حین تلاش به انجام کار خیر
دریافت کنید. پارسائی شما می تواند خانواده و قوم تان را بطور کلی نجات بخشد.
این کار را انجام دهید و پیروزی خدا را ببینید.
اگر ارسال این پیام شما را به زحمت می اندازد یا وقتتان را زیاد می گیرد،
پس آن کار را نکنید. اما پاداش آن را که زیاد است نخواهید گرفت. آیا آسان نیست
که فقط کلید “ارسال” را فشار دهید و این پاداش را دریافت کنید؟
ستایش خدایی را است بلند مرتبه



صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ


امیدوارم که مطالب وبلاگ من برای شمامفیدباشد. باآرزوی موفقیت برای شما
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان امام خامنه ای (همه چیز) و آدرس amirkazemi1.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 784
تعداد نظرات : 12
تعداد آنلاین : 1

Alternative content